مسافرت های تابستانه
سلام سلام
خداروشکر پسر نازم که سال 95 تا اینجا برامون پر بوده از عروسی و مهمونی و
مسافرت و کلی روزای قشنگ و کنار هم تجربه کردیم
هر چند شما از بخش عروسی ها کمی تا قسمتی حذف شدی اخه خیلی
بدقلقی میکنی و نه به خودت خوش میگذره و نه به ما برای همین اصولا یکی با
شما خونه میموند که البته بیشتر این کار و مامانی انجام میده
اما تو سفرها واقعا پسر خوبی بودی مخصوصا وقتی دسته جمعی رفتیم ماسال
و شاندرمن هم به شما خیلی خوش گذشت هم به ماها
اما بعدش که من و شما دو تایی رفتیم ویلای خاله سارا بیشتر بیشتر به شما
خوش گذشت چون من به صورت تمام وقت در اختیار شما بودم
و شما حتی یه کم به من مهلت ندادی یه پاساژ برم یا یه روز اقلا افتاب بگیرم
و خلاصه فقط دنبال شما بودم که حسابی اب بازی کنی شن بازی کنی دنبال
قورباغه های بیچاره بکنی و یا کرما رو به زور از زیر شنها بکشی بیرووون ......
خلاصه حسابی با دریا دوست شده بودی و وقی خسته میشدی بهش میگفتی
دریا ایلابز من ایرم ایش اا بدا ایام !!!!!(یعنی دریا خدافظ من میرم پیش سارا بعدا
میام ) و دوباره فردا همین برنامه بود
هنوزم الان که برگشتیم خونه تا میخوایم بریم بیرون میگی بریم پیش دریا؟؟؟؟
و من امیدوارم این روزای خوب تا اخر تابستون بازم تکرار بشه
اینجا هم این حیوونای بیچاره از دست تو جرات نمیکردن بیان غذا بخورن چون دمبشونو میگرفتی با خودت میکشیدی
و ااز کل پاساژ گردی این نسیب من شد که شما رو سوار وسایل بازی کنم !!!!!
الهی قربون اون خنده هات بشم که با تمام وجود با دریا حال میکردی